پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
سنگتراش
نوشته شده در جمعه 26 فروردين 1390
بازدید : 2157
نویسنده : امير محمدي

روزي، سنگتراشي که از کار خود ناراضي بود و احساس حقارت ميکرد، از نزديکي خانه بازرگاني رد ميشد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را ديد و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: اين بازرگان چقدر ثروتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.  در يک لحظه، او تبديل به بازرگاني با جاه و جلال شد. تا مدتها فکر ميکرد که از همه قدرتمندتر است. تا اين که يک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او ديد که همه مردم به حاکم احترام ميگذارند حتي بازرگانان.  مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم يک حاکم بودم، آن وقت از همه قويتر ميشدم!  در همان لحظه، او تبديل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالي که روي تخت رواني نشسته بود، مردم همه به او تعظيم ميکردند. احساس کرد که نور خورشيد او را مي‏آزارد و با خودش فکر کرد که خورشيد چقدر قدرتمند است.  او آرزو کرد که خورشيد باشد و تبديل به خورشيد شد و با تمام نيرو سعي کرد که به زمين بتابد و آن را گرم کند.  پس از مدتي ابري بزرگ و سياه آمد و جلوي تابش او را گرفت. پس با خود انديشيد که نيروي ابر از خورشيد بيشتر است، و تبديل به ابري بزرگ شد.  کمي نگذشته بود که بادي آمد و او را به اين طرف و آن طرف هل داد. اين بار آرزو کرد که باد شود و تبديل به باد شد. ولي وقتي به نزديکي صخره سنگي رسيد، ديگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قويترين چيز در دنيا، صخره سنگي است و تبديل به سنگي بزرگ و عظيم شد.  همانطور که با غرور ايستاده بود، ناگهان صدائي را شنيد و احساس کرد که دارد خرد ميشود. نگاهي به پايين انداخت و سنگتراشي را ديد که با چکش و قلم به جان او افتاده است 


:: برچسب‌ها: داستان آموزنده , خدا , عبرت , dastan amoozande ,



ديوار
نوشته شده در جمعه 26 فروردين 1390
بازدید : 2086
نویسنده : امير محمدي

مادر خسته از خريد برگشت و به زحمت زنبيل سنگين را داخل خانه آورد.پسر بزرگش که منتظر بود،جلو دويد و گفت مامان،مامان! وقتي من در حياط بازي مي‏کردم و بابا داشت با تلفن صحبت مي‏کرد،تامي با ماژيک روي ديوار اتاقي که شما تازه رنگش کرده ايد،نقاشي کرد! مادر عصباني به اتاق تامي کوچولو رفت. تامي از ترس زير تخت قايم شده بود، مادر فرياد زد: تو پسر خيلي بدي هستي و تمام ماژيک‏هايش را در سطل آشغال ريخت.تامي از غصه گريه کرد. ده دقيقه بعد وقتي مادر وارد اتاق پذيرائي شد،قلبش گرفت.تامي روي ديوار با ماژيک قرمز يک قلب بزرگ کشيده بود و داخلش نوشته بود: مادر دوست دارم! مادر در حاليکه اشک مي‏ريخت به آشپزخانه برگشت و يک قاب خالي آورد و آن را دور قلب آويزان کرد.  تابلوي قرمز هنوز هم در اتاق پذيرائي بر ديوار است!

 


:: برچسب‌ها: داستان آموزنده , خدا , عبرت , dastan amoozande ,



راز موفقيت در زندگي
نوشته شده در پنج شنبه 25 فروردين 1390
بازدید : 2118
نویسنده : امير محمدي

حقیقتی کوچک برای 100% ساختن زندگی

اگر:

A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z

برابر:



1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

باشد . . . آنگاه داريم . . .



كار سخت : HARD WORK

H+A+R+D+W+O+R+K

8+1+18+4+23+15+18+11=%98



دانش : KNOWLEDGE

K+N+O+W+L+E+D+G+E

11+14+15+23+12+5+4+7+5=%96



دوست داشتن : LOVE

L+O+V+E

12+15+25+5=%54



خوشبختي LUCK :

L+U+C+K

12+21+3+11=%47



( بيشتر ما تصور نمي كنيم كه اين مورد خيلي مهم باشد؟؟)

پس چه چيز 100% را مي سازد؟



پول؟. . . نه!!!MONEY

M+O+N+E+Y

13+15+14+5+25=%72



راهبري؟. . . نه!!! LEADERSHIP

L+E+A+D+E+R+S+H+I+P

12+5+1+4+5+18+19+8+9+16=%97



هر مساله اي راه حلي دارد تنها اگر نگرش مان را تغيير دهيم.

به قسمت بالا برگرديد (به 100%)، واقعا به چه چيزي براي يك قدم پيش تر رفتن احتياج داريم؟؟





نگرش ATTITUDE :

A+T+T+I+T+U+D+E

1+20+20+9+20+21+4+5=%100



اين نگرش ما نسبت به زندگي و كار است كه زندگي را %100 مي سازد !!!

نگرش تان را تغيير دهيد،تا بتوانيد زندگي تان را تغيير دهيد!!!



حالا شما جواب سوال را مي دانيد چه كاري انجام خواهيد داد؟؟



نگرش همه چيز است.
 


:: برچسب‌ها: داستان آموزنده , خدا , عبرت , dastan amoozande ,



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 138 صفحه بعد